۰ فقط کلمه (آقا)
درگوگل کلمه آقا رو بزنید وسرچ کنید.
ببینید چه صفحه ای میاد.
فقط کلمه (آقا)
گوگل هم فهمید آقای جهان چه کسی است.
بدون اینکه اسم آقا رو بیارید،با نوشتن کلمه آقا، خود به خود عکس و مطالب رهبرمون میاد بالا
سلامتی آقا صلوات
حرم
گوش کن باز کسی بین دعا گفت حرم
ناامید ازهمه و از همه جا گفت حرم
توی آیینه سر و وضع خودش را تا دید، گله ای کرد از این حال و هوا گفت حرم
شاه را کرد تجسم و به پایش افتاد ،مثل هر بار فقط باز گدا گفت حرم
او مریض است ،مریض غم بین الحرمین ،شصت و نه بار به لب بهر شفا گفت حرم
و نمازی که به یاد حرمت میشکند، بس که در رکعت خود جای خدا گفت حرم
او همان است که پامنبری و سینه زن است ،او همان است که در هروله ها گفت حرم
دل به دریا زده و بار سفر را بسته، با تعجب پدرش گفت کجا گفت حرم
گم کرده
صبر
مادر بزرگ تعريف ميكرد:
نمك، سنگ بود.
برنجِ چلو را ساعتى با نمكسنگ مىخوابانديم تا كمكم شورى بگيرد.
غذا را چند ساعتى روى شعلهى ملايم چراغ خوراكپزى مىنشانديم تا جا بيفتد.
يخكرده و تكيده كنار علاءالدين و والور مىنشستيم تا جانمان …آرام گرم شود.
عكسِ يادگارىِ توى دوربين را هفتهاى، ماهى به انتظار مىنشستيم تا فيلم به آخر برسد و ظاهر شود.
قلك داشتيم؛ با سكهها حرف مىزديم تا حسابِ اندوخته دستمان بيايد.
حليم را بايد «حليم» مىبوديم تا جمعهى زمستانى فرا رسد و در كام نشيند.
هر روز سر مىزديم به پستخانه، به جست و جوىِ خط و خبرى عاشقانه، مگر كه برسد.
گوش مىخوابانديم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب: شبى، نيمهشبى، بامدادى، گاهى، بىگاهى؛ گاهى به انتظار، هفتهاى، ماهى. انتظار معنا داشت.
دقايق «سرشار» بود.
هر چيز يك صبورى مىخواست تا پيش بيايد.
زمانش برسد.
جا بيفتد.
قوام بيايد: غذا، خريد، تفريح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق…
“انتظار” قدردانمان ساخته بود.
اینور دیواراست یا آنور دیوار.....!
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مراكز روان درمانی ﺭﻓﺘﻢ !
ﺑﻴﺮﻭﻥ مركز ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ.
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ.
دو نفر بدون ملاحظه جوكی زشت ﺭﺍ از موبايلشان برای هم ميخواندند و نعره زنان ميخنديدند.
تعدادی ديگر مشغول چشم چرانی نواميس هم بودند.
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮ ﺩﺭﺧﺖ.
ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ.
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ با هم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ.
ﺁﻣﺪ و ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ !
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤی ﺩﺍﻧﻢ … ” ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ” ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ … !؟