خاطراتم از اولین سفر کربلا (قسمت دوم)
17 آذر 1393 توسط ام ابیها
بد جوری منقلب شده بودم. . .
حال خودم رو نمی دونستم. . .
باور نمی کردم این منم در حرم سید الشهدا علیه السلام!
شروع کردم به خواندن اذن دخول. . .
( وقتی می رسی کربلا اشک چشم خشک می شه
وقتی دور از کربلایی ونام امام حسین علیه السلام رو می شنوی چشات پر از اشک می شه
ولی در کربلا هر چه فشار می آوری اشک جاری نمی شه
چون روحت به سرچمه تمام خیرات وخوبی ها متصل شده وخوشحاله !!!!!)
پاهام خشک شده بود در مقابل در ورودی حرم نمی د ونستم با چه حالی وچه زمزمه داخل حرم بشم!
که ناگهان با فشار جمعیتی که یک دفعه وارد حرم شدند من هم به داخل رفتم. . .
عجب جایی !
دوست داشتم، زمان را نگه دارم ونفسم را حبس کنم . . .
تا لحظه ها را از دست ندهم .
روبروی ضریح شش گوشه ابا عبدالله شروع به خواندن زیارت وارث کردم
جای همه عزیزان خالی
انشالله روزی همتون زیارت کربلا