خاطراتم از اولین سفر کربلا (قسمت اول)
اولین بارم بود که راهی کربلا بودم.
دوازده سالی می شد که آرزوی کربلا را در سر داشتم وهر روز هم بیشتر وبیشتر می شد.
تااینکه قسمت ماهم شد وامام حسین علیه السلام مارو طلبید.
غرق در روحانیت ومعنویت این سفر بودم که از کاظمین ونجف گذشتیم وراهی منزل آخر کربلای معلا شدیم.
دل کندن از شاه نجف سخت است ولی به امید دیدار امام حسین علیه السلام که می روی خداحافظی هم برایت رنگ سلام دارد.
در طول مسیر افراد زیادی بودند که با پای پیاده مسیر نجف تا کربلا را می پیمودند.
خیمه ها وامکانات زیادی در مسیر آماده بود ، فکرم کار نمی کرد این همه جمعیت این همه امکانات برای چه بود!
رسیدیم به کربلا.
باور نمی کردم این منم در کربلا!
اولین باری بود که بین الحرمین را میدیدم ،پاهایم روی زمین نبود.
نفسم تنگ بود.
کربلا آسمانش هم رنگ دیگری داشت .
وارد حرم ابی عبدالله الحسین علیه السلام شدم.
اینجا جایی دیگر بود.
جایی که در عالم همتایی ندارد.
زنان ومردانی دسته دسته در حالی که بر سرهایشان گل مالیده بودند، باندای واحسینا وارد حرم میشدند وباعجله به سمت ضریح مطهر می رفتند وعرض سلامی کرده واز سمت دیگر حرم خارج میشدند.